دیگر خواب های رنگی نمی بینم
پروانه هایت را به کدام بهشت فرا خواندی
و خود
در بهشت آغوش چه کسی
خواب حوریان را برآشفتی
شب سرد و بی صداست
فانوس ها گمند
دیگر هجوم نور به چشمم نمی رسد
شیرازه زمین و زمان و ستاره ها
از هم گسسته است
ادامه مطلب راببینید
خدا را در چشمانت نشانده ای
و مشق آفرینش می کنی
کدام خاک است
که تو در وی بنگری
و مسیحی از آن بر نخیزد
امشب به طور چشمانت
آتش مرگ را
سرد خواهم کرد
و بر گلستان تنت
نغمه خواهم ساخت
شهر در زیر نقاب حرکت
ساکن و آرام است
باغ ها با همه زیبایی
زهر نامریی مرگش در جام
چیست این فلسفه دوست گریز؟
چیست این زندگی دشمن کام؟
خداوند نیز
زیرا
از نگاه تو
و نسیم را
آفریده است
چشمانت
ابدیت را مقهور می کند
و بر مرزها
اکنون
قربانی معبد چشمان توام
باید برآتش تو
ققنوسی باشم
که عشقی آتشین
از او به جهان می آید
و افسانه لبانت را
بر لب ها می نشاند
اینجا
کسی هست که برای تو می میرد
اگر تو
برایش زندگی گذاشته باشی
من خود را
در انحنای آینه گم کردم
و عشق را
در اوراق کهنه دفتر
و خداوند را
در انزوای سرد بشریت
به آتش کفر سوزاندم
دیگر نه آینه را تحمل تصویر من است
و نه مرا تاب تقدیر
امشب به غسل ابلیس
تولدی دوباره خواهم یافت
وملکوت را دیگرگونه معنا خواهم کرد.
باور کنیم باور شیطان مقدس است
خشم و خروش و آتش و عصیان مقدس است
باور کنیم باور ما بی تمدن است
ویرانی تمدن سیمان مقدس است
تردیدها به گوش من آواز می کنند
تردید کن شکستن ایمان مقدس است
فریادهای دوزخیان خدانترس
برمن چو آیه آیه ی قرآن مقدس است
یک دم اگر ز زندگی ات کم نبوده ام
کم کن مرا،که لایق یک دم نبوده ام
یک لحظه فکر کن که تو حوا نبوده ای
یک لحظه فکر کن که من آدم نبوده ام
من یک غریبه ام و تو یک رهگذر، همین
اصلا نبوده ای تو و من هم نبوده ام
.: Weblog Themes By Pichak :.